به نام خدا
امروز 29 آبان ماه
از کودک فال فروشی پرسیدم چه میکنی!؟ گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند فردا را میفروشم..!!
امروز خوب نیست از همسرتان انتقاد کنید زیرا عصبانیت او روز شما را خراب می کند. پیش از آن که نظری در مورد رفتار وی بدهید زمان را بسنجید. اردیبهشت در مورد مسائل کاری امروز شرایط متغییر است. بنابراین لازم است تا جایی که امکان دارد انعطاف پذیر باشید.از کار زیاد فرار نکنید اما برای انجام آن هم داوطلب نشوید.اگر قرار است در مورد موضوع مهمی صحبت کنید سعی کنید حتی دروغ مصلحتی هم نگویید زیرا به ضررتان تمام می شود.شاید بخواهید قرار امشب را کنسل کنید زیرا انرژی برایتان نمانده است و این کار منطقی است. خورداد افراد جالب و جدیدی وارد زندگی تان می شوند که یا در محل کار، یا در روابط اجتماعی با آنها رو به رو می شوید. مراقب باشید زیرا حداقل یک نفر به شما کمک می کند تا آرزوهایتان برآورده شود. سعی کنید در خانه نمانید تا بتوانید یک رابطه احساسی را تجربه کنید. تیر تصوری که برای آینده دارید، لحظه به لحظه تغییر میکند. البته تغییر اهداف بسیار عالی است. اگر یک لحظه چیزی به شما الهام شود بهتر است که ساعت ها بنشینید یک جا و به موضوعی فکر کنید. امرداد به عنوان یک شیر، شما قلب بزرگی دارید و نمی توانید عواقب این خوش قلبی را از دیگران مخفی نگه دارید. امروز احساس شدیدی به شخصی دارید و از حد و اندازه خارج می شوید تا عشق خود را به او نشان دهید.حتی ممکن است در زمان لازم، او را مورد حمایت معنوی خود قرار دهید. اگر منتظر شنیدن اخباری راجع به پروژه های خانگی خود هستید، کارها یک قدم به جلو خواهند رفت. شهریور امروز بسیار منطقی فکر می کنید.دوست دارید از لحظاتتان استفاده کنید.کارهای خود را برنامه ریزی کنید.می توانید به نقشه های آینده فکر کنید.ایده ای مفید و سازنده ای دارید. مهر نهایت سعی خود را بکنید و به جلو پیش بروید و در این صورت دلیل خوبی برای این که از خود رضایت داشته باشید،خواهید داشت.شما بسیار رقابت کننده و موثر شده اید و دست به هر کاری که می زنید عالی پیش خواهد رفت.اگر می خواهید در جلسه و یا مصاحبه ای شرکت کنید،تاثیر بسیار خوبی خواهید گذاشت.هم چنین خبرهای خوشی راجع به افزایش حقوق و یا درجه تان خواهید شنید که واقعاً مستقق آن می باشید. آبان امروز خوش شانسی با شماست و همه کارها به خوبی پیش می رود.اگر در گذشته در رقابتی شکست خورده اید اکنون با تغییر طرز فکرتان حتماً در همان رقابت موفق می شوید. آذر امروز یک درگیری کوچک بین زندگی شخصی و حرفه ای شما پیش می آید. خبر خوب این است که راه حلی در دو قدمی شماست، ولی در صورتی که همه مایل باشند که بنشینند و سعی کنند اختلافات را از بین ببرند. گرچه به نظر غیرممکن میرسد ولی شما می توانید آنرا عملی سازید. امروز عصر نیاز دارید که استراحت کنید و کمی فشارها را از خود دور کنید. دی امروز وقتی برای استراحت ندارید. یکی از اعضای خانواده تان در رابطه با یک طرح یا ایده های پول ساز فوق العاده خوشحال است. آن ها از شمامی خواهند که در این پروژه شرکت کنید اما مطمئن نیستید. تحت تاثیر تهدیدهای دیگران قرار نگیرید واگرنه پشیمان می شوید. بهمن امروز ستارگان نشان می دهند که شاید بعضی از شماها قراردادهای پر سودی را امضاء کنید و یا ارتقاء رتبه پیدا کنید و یا کار جدیدی می یابید.همچنان به شما پیشنهاد یک سفر کاری را بدهند و این می تواند هم از نظر مالی و هم از نظر شغلی مفید باشد.می توانید انتظار تعادل حسابهای مالی بانک خود را در آینده بسیار نزدیک داشته باشید. اسفند تغییرات صرفاً به خاطر آن غالباً بهترین انتخاب نیست.هر چند چند سال اخیر به شما نشان داده است که علم کردن گذشته مانند یک توپ و زنجیر عمل می کند شما ممکن است در آینده نزدیک اشتباه کنید.اما هیچکدام از آنها فاجعه بار نخواهد بود. بنابراین شجاع باشید.
حكایت خر دردمند و گرگ نعلبند یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در بیابان پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلتید. پس از این که روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد، معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود. روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در بیابان مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام، مرا به گرگ بیابان می سپارند و می روند». خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می بیند. خر فکر کرد«اگر می توانستم راه بروم، دست و پایی می کردم و کوششی به کار می بردم و شاید زورم به گرگ می رسید ، ولی حالا هم نباید ناامید باشم و تسلیم گرگ شوم. پای شکسته مهم نیست. تا وقتی مغز کار می کند، برای هر گرفتاری چاره ای پیدا می شود». نقشه ای را کشید، به زحمت از جای خود برخاست و ایستاد، اما نمی توانست قدم از قدم بردارد. همین که گرگ به او نزدیک شد، خر گفت:«ای سالار درندگان، سلام». گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت:«سلام، چرا اینجا خوابیده بودی؟» خر گفت: «نخوابیده بودم بلکه افتاده بودم، بیمارم و دردمندم و حالا هم نمی توانم از جایم تکان بخورم. این را می گویم که بدانی هیچ کاری از دستم بر نمی آید، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابی در اختیار تو هستم، ولی پیش از مرگم یک خواهش از تو دارم». گرگ پرسید:« چه خواهشی؟» خر گفت: «ببین ای گرگ عزیز، درست است که من خرم ، ولی خر هم تا جان دارد جانش شیرین است، همان طور که جان آدم برای خودش شیرین است، البته مرگ من خیلی نزدیک است و گوشت من هم قسمت تو است، می بینی که در این بیابان دیگر هیچ کس نیست. من هم راضی ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولی خواهشم این است که کمی لطف و مرحمت داشته باشی و تا وقتی هوش و حواس من بجا هست و بی حال نشده ام ، در خوردن من شتاب نکنی و بی خود و بی جهت گناه کشتن مرا به گردن نگیری، چرا که اکنون دست و پای من دارد می لرزد و زورکی خودم را نگاه داشته ام و تا چند لحظه دیگر خودم از دنیا می روم. در عوض من هم یک خوبی به تو می کنم و چیزی را که نمی دانی و خبر نداری به تو می دهم که با آن بتوانی صد تا خر دیگر هم بخری.» گرگ گفت: «خواهشت را می پذیرم، ولی آن چیزی که می گویی کجاست؟ خر را با پول می خرند، نه با حرف». خر گفت: «درست است من هم طلای خالص به تو می دهم. خوب گوش کن، صاحب من یک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس، و چون من در نظرش خیلی عزیز بودم، برای من بهترین زندگی را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طویله ام را با آجر کاشی فرش می کرد، توبره ام را با ابریشم می بافت و پالان مرا از مخمل و حریر می دوخت و به جای کاه و جو ، همیشه پسته و بادام به من می داد. گوشت من هم خیلی شیرین است . حالا می خوری و می بینی. آن وقت چون خیلی خاطرم عزیز بود، همیشه نعل های دست و پای مرا هم از طلای خالص می ساخت و من امروز تنها و بی اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد. حالا که گذشت ولی من خیلی خر ناز پرورده ای هستم و نعل های دست و پای من از طلا است و تو که گرگ خوبی هستی، می توانی این نعل ها را از دست و پایم بکنی و با آن صدتا خر بخری. بیا نگاه کن ببین چه نعل های پر قیمتی دارم!» همان طور که دیگران به طمع مال و منال گرفتار می شوند، گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همین که به پاهای خر نزدیک شد ،خر وقت را غنیمت شمرد و با همه زوری که داشت لگد محکمی به پوزه گرگ زد و دندان هایش را در دهانش ریخت و دستش را شکست. گرگ از ترس و از درد فریاد کشید و گفت: «عجب خری هستی!» خر گفت: «عجب که ندارد، ولی می بینی که هر دیوانه ای در کار خودش هوشیار است. تا تو باشی و دیگر هوس گوشت خر نکنی!» گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد. در راه روباهی به او برخورد و با دیدن دست شل و پوزه خونین گرگ از او پرسید: «ای سرور عزیز، این چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچی تیرانداز کجا بود؟» گرگ گفت: «شکارچی تیرانداز نبود، من این بلا را خودم بر سر خودم آوردم.» روباه گفت: «خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردی؟» گرگ گفت: «هیچی، آمدم شغلم را تغییر بدهم و این طور شد، کار من سلاخی و قصابی بود، زرگری و آهنگری بلد نبودم، ولی امروز رفتم نعلبندی کنم!»
نظرات شما عزیزان: